زیستن :: scenery

scenery

it's my scenery

زیستن

مسئله این است گاهی در این دنیای بزرگ، حس میکنم بیگانه ام. مردم زندگی خودشان را میکنند و من هیچ نمیدانم از فعل"زیستن". منظورم این است که عدالت پس چه میشود؟ عدالت، هم یک افسانه است. مثل تمام ان قصه های شیرینی که بچگی برایمان تعریف میکردند و در پایان، " همه به خوبی و خوشی در کنارهم زندگی کردند." هیچکس واقعا نمیداند همچین چیزی در جهان جود دارد یا ساخته یک ذهن خلاق است. همه فقط میدانند " یک روزی" بهترین تصوراتت، واقعی میشوند. یک روز میاید که غم روی سرت سایه نمی اندازد. یک روز میاید که انسان دلخواهت را ملاقات میکنی. یک روز میاید که پولدار میشوی. یک روز. شاید یک روز بیاید که عدالت واقعی شود. من بیگانه ایم بین انسان های دیگر. از یک سیاره دیگر امده ام. فکر میکنم. تا جایی که منطق و احساسات دست هم را میگیرند و درون دره-ی "واپاشی" میپرند. بله عزیزم! من بیزارم از این دنیا که همه چیز به اسم عدالت، تو را میکشد. مردم بی انصاف هستند. هیچ چیز به اسم "عدالت کامل" وجد ندارد. همانقدر که چیزی به نام " انصاف کامل" هم وجود ندارد. عدالت تو، برای یک نفر ظلم است. این جنایت است. شکلش را تغییر داده اند تا زیاد به چشم نیاید

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان